یادداشت‌های خواندنی پزشک دبستانکی

یادداشت‌های پزشک دبستانکی در روستاهای لرستان (۵)

با خشم و مهربانی
با عشق و سخت‌جانی

سربازان کوچک!

یادتان هست سیل لرستان را؟ آن هم در ایام عید.
یادم نمی‌رود. درخت‌ها تا شاخه‌های بالایی زیر آب بودند.

وظیفه داشتم برای اقدامات اورژانسی در مرکز بمانم.
🚨 از وزارتخانه و مرکزمان در استان به‌طور مداوم پیگیری می‌شد:

  • حواستان به سالک باشد.
  • حواستان به انگل باشد.
  • حواستان به وبا باشد.
  • حواستان به اسهال خونی باشد.

اما من خیالم راحت بود.
آموزش به بچه‌های دبستانی، همیشه بیشترین بازده را دارد.

♦ مامانِ مریم تعریف میکرد:

مریم از وقتی شما براشون کلاس رعایت بهداشت در زمان سیل گذاشتین، مث پاسبون بالای سر من وایمیسه و شستن و ضد عفونی کردن میوه‌ها رو نگاه می‌کنه. همیشه حواسش هست که آب جوشیده مصرف کنیم و کسی از شیر آب مصرف نکنه. مراقبه آشغال‌ها رو حتما تو کیسه بذاریم که جایی جمع نشه تا پشه ها بیان.

🔦 روستاهایی که این آموزش‌ها را به دبستانی‌ها داده بودم، حداقل آمار آلودگی را داشتند.
وبا : صفر
اسهال خونی: صفر
احتمال گزش سالک : صفر
آلودگی با انگل : دو

برای یازده روستا با جمعیت شش هزار نفر، این نتیجه ایده آل بود. 😍😍

سربازان کوچک امروز!
زنان و مردان فردای ایران!
به شما افتخار می‌کنم🌹

یادداشت‌های خواندنی پزشک دبستانکی

یادداشت‌های پزشک دبستانکی در روستاهای لرستان (۴)

با خشم و مهربانی
با عشق و سخت‌جانی

مادر ! زادی ؟

از اول شروع به کارم با به‌ورزهای خانه‌ی بهداشت روستاها قرار گذاشتم و با آن‌ها طی کردم که به تمام روستاها منتقل کنند:

🍎. “هیچ نوزاد پسری را قبل از این‌که من ببینم برای ختنه نبرند.”

باز هم برخی خانواده ها گوش نمیدهند.
مراقبت های نوزادی توسط پزشک و مامای مرکز همه رایگان است‌
شاید هم چون رایگان است، برایشان بی‌ارزش شده است.

پسر چهل روزه‌‌ای را نزد من آوردند.
من با عصبانیت بازخواستشان کردم که

  • باید در ده روز اول می‌دیدمش. چرا دیر آوردین؟ چرا ختنه‌ش کردین، قبل از این‌که من ببینمش؟

مادربزرگش گفت:

  • خانم دکتر خودتو عصبانی نکن. این بچه از اول “ختنه محمدی” بود، فقط بردیم سنتی، یکم درستترش کنه!

“ختنه محمدی” یا “ختنه خدایی”، اصطلاحی رایج برای پسربچه‌هایی است که ظاهرا ختنه شده به دنیا می‌آیند.
در حالی‌که این یه اختلال است و مجرا به طور کامل شکل نگرفته و این بچه ها نباید ختنه شوند تا در سن مناسب، مجرا توسط اورولوژیست ترمیم شود.

حسابی داد و بیداد کردم و برایشان توضیح دادم.
پدر بچه: خانم دکتر این مشکل مادرزادیه؟
من: والا این مساله بیشتر پدرزادیه!

سعی کنیم این‌گونه اختلال‌ها را با کلمه‌ی مادر زادی به مادر نسبت ندهیم

مادر زادی کلمه‌ی مناسبی برای توصیف یک بیماری نیست.

خانه بهداشت روستایی
یادداشت‌های خواندنی پزشک دبستانکی

یادداشت‌های پزشک دبستانکی در روستاهای لرستان (۳)

با خشم و مهربانی
با عشق و سخت‌جانی

درمان به نرخ دلار!

خانم دکتر اجازه؟☝🏻
میشه به ما هم یه کتاب بدین؟

این جمله‌ای‌ست که این روزها زیاد می‌شنوم و هر بار، مرا خیلی خیلی خوشحال‌ می‌کند.

من در این مرکز ، مراجعان افغانستانی را رایگان می‌بینم (مسئولیت مرکز با من است و اختیار چنین چیزهایی را دارم.)

چون آن‌ها بیمه ندارند و هزینه‌های درمانی، طبق قانون عجیبی به صورت ارزی و با دلار برایشان حساب می‌شود!

یعنی میان مراجعه‌کننده‌ی افغانستانی ما با مثلا بیماران سوئدی از نظر مبلغ، عدالت برقرار شده! و هر دو گویا با تعرفه‌ی واحد و دلاری محاسبه می‌شود!🤦🏻‍♀

(خلاصه این که حتی یک ویزیت ساده برایشان بسیار هزینه‌بر است)

امروز عثمان و نارنج آمده بودند پیش من.

  • خانم دکتر اجازه☝🏻
  • می‌شه ما هم مث بقیه‌ی بچه‌ها کتاب داشته باشیم؟
  • معلومه که می‌شه☺
    به همه‌ی خواهر برادرات بگو بیان
یادداشت‌های خواندنی پزشک دبستانکی

یادداشت‌های پزشک دبستانکی در روستاهای لرستان (۲)

با خشم و مهربانی
با عشق و سخت‌جانی

دختر گل

خانم دکتر اجازه هست بیام تو؟

سلاااااام غزل
چه خبرا؟

  • میخوام براتون یه شعر بخونم
  • چه خووب، بخون عزیزم

شعرهای کتاب دختر گل را از حفظ می‌خواند.

وقتی دارد شعر می‌خواند، حواسم به شعر نیست. بیشتر به خودش نگاه می‌کنم.
به دختری که در این شش ماه، چنین تغییر کرد.

غزل نه سالش است. چند ماه پیش او را از مدرسه به خاطر #پرخاشگری به من ارجاع داده بودند.

پدر و مادرش چند سالی‌ست از هم جدا شده‌اند. پدرش معتادست و نمی‌گذاشت مادرش غزل را ببیند.

غزل امسال باید می‌رفت کلاس سوم ولی پدرش یک سال مجبورش میکرد بعد از مدرسه، لباسش را عوض کند، لباس پاره بپوشد و درکنار خیابون گدایی کند. برای همین، وسط کلاس اول ، از خجالتش دیگرمدرسه نرفته و الان سال دومی بود که اول را می‌خواند و پاییز می‌رود کلاس دوم.

شش ماه پیش برایم تعریف کرد که از نوع رفتار مردم، در کوچه و خیابان، چقدر تحقیر شده است
برایم گفت آرزو داشت خواهر و برادر داشته باشد ولی چون چند سال پیش پدرش به سختی به مادرش صدمه زده او دیگر نمی‌تواند بچه‌دار شود.

برایم تعریف کرد وقتی پدرش مجبورش می‌کرده برود برای او مواد بخرد، چقد از فروشنده‌ها و پلیس‌ها میترسیده.
برایم گفت چند بار فرار کرده برود پیش مادر ولی بابا با کتک اورا برگردانده

درک علت پرخاشگری‌اش دشوار نبود. بچه‌های دیگر به خاطر این‌که کلاس اول را مجبور شده در دوسال بگذراند، مسخره‌اش کرده‌اند و او عصبانی شده و با آن‌ها دعوا می‌کند.

😢 خیلی جلوی خودم را گرفتم که زار زار گریه نکنم برای درد این بچه.

این‌همه فشار روحی برای بچه‌ای نه ساله تکان دهنده‌ست.

🚨 با اورژانس اجتماعی ۱۲۳ تماس گرفتم.

کودک آزاری را گزارش دادم و بعد هم با معلمش صحبت کردم.

☘ امروز شش ماه گذشته است.
پدر غزل نزد مراجع قانونی است.
غزل کنار مادرش زندگی میکند
دارد برای من شعر می‌خواند.

خدایا شکرت🌹

یادداشت‌های خواندنی پزشک دبستانکی

یادداشت‌های پزشک دبستانکی در روستاهای لرستان (۱)

با خشم و مهربانی
با عشق و سخت‌جانی

۱ _ لباس مشکی

اوایل بهار، یه حادثه لباس مشکی به تن همه کرد.
یک دختر بچه کشته شد.
دختر بچه رو می‌شناختم.
اولین بار بود از اتفاق افتادن مرگ تو حیطه‌ی کاریم این‌جوری شوکه می‌شدم.
جو روستا متلاطم بود.
به بچه ها می‌گفتن که اون از پشت بوم افتاده ولی همه فهمیده بودن کشته شده.

چیزی که بچه ها رو پریشون کرده بود این بود:
مگه می‌شه کسی بچه ها رو بکشه؟

با اینکه هوا گرم بود و همه‌ی پسر بچه‌ها مشغول فوتبال و دوچرخه‌سواری بودن ولی هیچ دختر بچه‌ای دیگه تو خیابونای روستا بازی نمی‌کرد.
عجیب روی روحیه‌شون تاثیر گذاشته بود. این‌جور وقتاس که واقعا حضور یک روانشناس تو تیم ما ضروری می‌شه.
(و متاسفانه نیروی روانشناس خیلی خیلی کمه)

دختر بچه‌های ما نیاز به سرگرمی و بازی داشتن ولی جرات نمی‌کردن به بازی‌های معمولشون تو کوچه ادامه بدن.

ایده‌ی کتاب داستان اینجا بود که به ذهنم رسید. یه سرگرمی برای توی خونه.

برق خوشحالی چشماشون خستگی از تن آدم درمیاره.
آروم آروم دارن از خونه‌ها میان بیرون.
دارن به همدیگه کتاباشونو نشون میدن.

یادداشت‌های خواندنی پزشک دبستانکی

یادداشت‌های پزشک دبستانکی در روستاهای لرستان (مقدمه)

با خشم و مهربانی
با عشق و سخت‌جانی


مقدمه‌ی سیدرضا تهامی برای یادداشت‌های یک پزشک دبستانکی

سیستان و بلوچستان، لرستان و خوزستان.
سه استانی که سال‌ها پیش، خیلی سال پیش، به جوانی و شورَش، بخش‌هایی از روح خود را در آن‌ها جا گذاشتم.

در همه‌ی این سال‌های طولانی، از اوایل دهه‌ی پنجاه تاکنون، بخش مهمی از رویاها و آرزوهایم به همان بخش‌هایی از روحم مربوط می‌شد که در آن مناطق جا مانده بود.

بلوچستان را از دو سال پیش و خوزستان را از چند ماه پیش دوباره یافتم. فقط لرستان مانده بود که حالا …

نوشته‌هایش را که می‌خواندم انگار همان روح جوان خودم بودم که داشت برای من می‌نوشت. اما بسیار احساساتی‌تر، بسیار صادق‌تر و بسیار پرتلاش‌تر …

از پزشک جوان و مهربانی سخن می‌گویم که یکی از بهترین دبستانکی‌هاست. پزشک مهربان و صبوری که صبرش را با خشم بسیار فریاد می‌کند و دل نازکش تاب این همه تلخی را ندارد.

از امروز یادداشت‌های جذاب (و متاسفانه اکثرا تلخ) پزشکی را می‌خوانید که از کودکان روستایی برایتان روایت می‌کند. برخی روایت‌ها تلخ هستند و برخی به شیرینی عسل، اما هر دو دسته از عسل هم شیرین‌تر هستند وقتی بدانیم دبستانی‌های فردایی روزی از همین راه که این جوانان سخت‌کوش و دوست‌داشتنی می‌روند، سرزمینی را خواهند ساخت ده بار بهتر از آن‌چه تحویل گرفته‌اند.

سید رضا تهامی