یادداشتهای پزشک دبستانکی در روستاهای لرستان (۷)
با خشم و مهربانی
با عشق و سختجانی
دستیار کوچولو
شیطونی کرد
مامانش با دمپایی کوبید تو سرش
بغلش کردم شروع کردم باهاش مریض دیدن.
نسخه های منو اون مهر میکرد.
دستیار من شده دیگه. 😊😊
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.