پرسشگری کودکان

پرسشگریِ جان‌های شیفته (مقاله ای درباره ی پرسشگری کودکان)

با هر پرسش از سوی کودک
او خود را در برابر همه‌ی جهان قرار می‌دهد.

خطاب پرسش او فقط به شخص روبه‌رویش نیست. همه‌ی اجزای جهان هستی موظفند که به پرسش او واکنش نشان دهند و کودک این مهارت را می‌آموزد که آن واکنش‌ها را ببیند و تشخیص دهد. او توانایی تمییز را در طی زمان به دست می‌آورد. مدت زمانی که اندازه‌ی آن مشخص نیست.
برخی واکنش‌ها را در کسری از زمان می‌بیند و برای برخی باید روزها، ماه‌ها یا سال‌ها منتظر بماند. چنین حالت انتظاری، بهترین بستر برای تولد پرسش‌های جدید است.

کودک در این مسیر و در این انتظار تنها نیست.
سایر کودکان و بزرگ‌سالان را هم می‌تواند در کنار خود داشته باشد.

وقتی کودکی از من چیزی را می‌پرسد، جواب را از من نمی‌خواهد، فقط مرا در این انتظار شریک کرده است تا شاید بتوانم با واکنش‌های خود زمان انتظار را کاهش دهم تا او زودتر واکنش‌های جهان پیرامون را به پرسش خود را ببیند.

وقتی او از من می‌پرسد «خورشید شب‌ها کجا می‌رود؟» من می‌توانم با یک پاسخ (به ظاهر) علمی که می‌دانم درست است به خیال خود ذهن کودک را روشن کنم. یعنی در واقع آتش انتظار او را خاموش و چشمه‌ی خلاقیتش را خشک کنم.
اما هم‌چنین می‌توانم خود را، نه در برابر، که در کنار او قرار دهم و به اتفاق او خورشید را تعقیب کنیم تا ببینیم دارد به کجا می‌رود.

در این مسیر ممکن است چیزهایی یاد من بیفتد. این کتاب که خوانده‌ام، آن کلاس که رفته‌ام یا مانند آن‌ها. اما راه حل بهتر برای دانستن پاسخ این پرسش، صبری شیرین است در تعقیب خورشید برای روزهای متوالی.

اگر خیلی زود کتابی را برایش باز کنم تا او زودتر به نشانی شبانگاهی خورشید دست یابد، کمی بهتر از آن توضیح خشک علمی است که در بالا اشاره شد.

اگر کودک بعد از اشاره‌ی من یا مدتی بعد از آن سراغ کتاب را گرفت تا پاسخ را از روی آن نشانش دهم، باز هم حالت بهتری از حالت قبلی است.

اما حالت چهارم (باز هم بهتر) آن است که او خود کتاب را در دست گیرد و سعی کند پاسخ را از روی تصاویر کتاب بفهمد. حالت پنجم که سعی کند، پاسخ‌های احتمالی متعددی را حدس بزند، باز هم بهتر است. حالت ششم از این هم بهتر است. من و کودک به این نتیجه برسیم که مدلی کوچک از جهان بزرگ بسازیم و از روی خورشید مدلی‌مان، حدس بزنیم شب‌ها خورشید به کجا می‌رود.

باز هم راه‌های بهتری وجود دارد.
این‌که کودک دریابد یا ابتدا بخواهد بفهمد خورشید صبح‌ها از کجا می‌آید؟
این‌گونه شاید پاسخ و نشانی خورشید را مطمئن‌تر بفهمیم.
برای این کار لازم است که او احساس ضرورت کند که صبح زود، قبل از طلوع خورشید بیدار شود و طلوع خورشید را ببیند.
بعد از یکی دو روز بفهمیم باید قبل از سپیده و زودتر از آن، بیدار شد. چون فهمیده‌ایم سپیده‌ صبحگاهی نیز پیش‌درآمد نور خورشید است و وقتی خورشید را می‌بینیم از خانه شبانگاهی‌اش بیرون آمده است. یعنی فقط محله یا شهر او را می‌توان حدس زد و نمی‌شود کاملاً دقیق نشانی خانه‌اش را به دست آورد.
وقتی صبح قبل از سحر بیدار شدیم. تا منتظر باشیم که سپیده بزند، شاید وقت خوبی باشد که آن کتاب‌ها را دوباره نگاه کنیم، با مدل کوچک جهان که ساخته‌ایم کمی کار کنیم. هم حوصله‌مان سر نمی‌رود و هم به پاسخ نزدیک می‌شویم.

یک بار هم که غروب به تماشای رفتن خورشید بنشینیم، متوجه می شویم که نور سپید سحرگاهی و نور کم‌رنگ غروب، شباهت‌هایی با هم دارند.
می‌فهمیم که راه را درست آمده‌ایم و این‌جا آن طرف خانه خورشید است.

بالاخره کودک می‌تواند جواب خودش را بیابد. در حالی که ممکن است حالا پرسش‌های تازه‌ای پیدا کرده باشد. اگر خورشید یک روز دلش بخواهد آن طرف بماند و نیاید این طرف چه می‌شود؟
یا این‌که اصلاً چرا می‌آید این طرف؟ یا چگونه حرکت می‌کند. پا که ندارد و چیزهای دیگر.

خب، این پرسش پیش می‌آید که آیا دریافت پاسخ یک پرسش توسط کودک، به این همه زمان و از دست رفتن کار و زندگی می‌ارزد؟

یکی از پاسخ‌ها این است: اصلاً کار و زندگی ما همین است.

نویسنده: سیدرضا تهامی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *